به نام خدا

قسمت اول

آقا باید بطلبه
.
.
زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود☺
.
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیده بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.
.
داشتم پله های دانشگاه رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زده بود:
.
اردوی زیارتی مشهد مقدس
.
چشم چهارتا شد
.
یکم جلوتر که رفتم دیدم زده
.
 از طرف بسیج دانشجویی
.
اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم
.
گفتم ولش کن بابا کی حال داره با اینا بره مشهد.
.
خودم بعدا میرم
.
معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.
.
ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.
.
ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.
.
بالاخره با هر زوری شده رفتم جلو در دفتر بسیج.
.
یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش
.
-سلام اقا
.
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد
.
-ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم.
.
-باید برید پایگاه خواهران ولی چون الان بسته هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراه کد دانشجوییتون بنده انتقال میدم
.
-خوب نه!.میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه.کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟! .
-خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم
.
-قرعه کشی دیگه چه مسخره بازیه.من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.
.
-خواهرم نمیشه. در ضمن هزینه سفرم مجانیه.
.
-شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم داره باهاتون حرف میزنه.چرا در و دیوارو نگاه میکنید.اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه
.
-بفرمایید بنده گوش میدم.
.
-نه اصلا با شما حرفی ندارم.بگید رییستون بیاد
.
-با اجازتون من فرمانده این پایگاه هستم.کاری بود در خدمتم
.
-بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین

.
ادامه دارد
.

#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
INsTa:mahdibani72

آدرس کانال تلگرام و اینستاگرام ما:
ılıl|̲̅̅●̲̅̅|̲̅̅=̲̅̅|̲̅̅llı @KetabeJiby ıll|̲̅̅●̲̅̅|̲̅̅=̲̅̅|̲̅̅ılı


مشخصات

آخرین جستجو ها